مختصری از این هفته
گفتم که دبیر هندسه یادش رفت امتحان بگیرد.زنگ پنجم ما زبان داشتیم.خانم حیدری اومد تو کلاس و برگه پخش کرد.ما همین جور موندیم هاج و واج.گویا یادشون رفته بود که به کلاس ما بگن امتحان داریم.ما هم با هم قرار گذاشتم برگه ها رو برگردونيم و کسی چیزی ننویسه.خانم یکم نگاهمون کرد و بعد گفت خسته شدم از این مدرسه و زد زیر گریه.(بچه ها به شوخی می گن امسال ما سال آخریم و حساس شدیم.ما باید بزنیم زیر گریه.اما جا ها عوض شده معلما گریه می کنن ما آروم می کنیم) یکم درد و دل کردن(گویا با مدیر مدرسه حرفشون شده) روز چهارشنبه هم سر زنگ تست ادبیات آقای طبایی داشتن درس می دادن که خیلی یهو و بی مقدمه رسیدیم به بحث افعال دو مفعولی.حالا ایشان هم توضیح می دادن و م...